تازه فهمیدم عاشقی از آن کارهایست که به من نمی آید
از آن نقشهاییست که من نمی توانم خوب درش بیاروم
نمی توانم تحملش کنم
تازه فهمیدم برای زنده ماندن لازم نیست نگاهت،نفست،دلت ، به کسی بند باشد
تازه فهمیدم تقدیر بعضی دستها، خالیست
تقدیر بعضی اسمها، تنهایی
تازه فهمیدم به این زندگی عادت کردم
به اینکه ،بهانه نباشد برایم کسی ،بهانه نباشم برای کسی
اینکه می شود تنهایی آواز خواند ،تنهایی رقصید
اینکه "من" هم برای خودش کسیست
حالا بدونه تو تازه فهمیدم
و حالا یاد گرفتم که : از هیچ لبخندی خیال دوست داشتن به سرم نزند...
نظرات شما عزیزان:
پاسخ:ممنونم دوست خوب چشم....حتما میام
برچسبها: